رفتم نون بگیرم دست خالی برگشتم خونه ؛ بابام گفت پس نون کو ؟
گفتم : الکی مثلا نانوایی بسته بود !
یهو دیدم بابام با لگد چنان ضربه ای کوفت تو پوزم که آب دهنمو تو هوا معلق دیدم
وقتی بهوش اومدم دیدم بابام با لبخند ملیحی میگه :
.
.
.
.
.
.
الکی مثلا من بروسلی ام